معنی تاول پوستی حاد

فرهنگ عمید

تاول

جوانه،
گوساله یا کره‌الاغ: چنان ببینی تاول نکرده ‌کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی: صحاح‌الفرس: تاول)،

هر نوع برآمدگی که در اثر سوختگی یا ساییده شدن در پوست بدن به‌وجود می‌آید و روپوست از لاپوست جدا می‌شود و مایعی در میان آن ‌دو جمع می‌شود،

لغت نامه دهخدا

تاول

تاول. [وَ] (اِ) گاو جوان بود که هنوز کار نکرده باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). تاوک. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامه ٔ منیری) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284). گاو جوان. جهانگیری و سروری تاوک (با کاف) را هم به این معنی ضبط کردند و چون احتمال قوی تصحیف بود ضبط نکردم. (فرهنگ نظام). گاو باشد. (فرهنگ اوبهی). خر و گاو جوانه را گویند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284 ب) (ازناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: همریشه ٔ توله، تر، ترانه، رجوع به توله شود:
پردل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر به سخت غبازه.
منجیک.
چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز
بچوب رام شود یوغ را نهد گردن.
اورمزدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321).
گاه بخشش بسایلان بخشد
گله ها اسب و استرو تاول.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری).

تاول. [وَ / وِ] (اِ) آبله بود که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضاء دست و پا پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء). با لفظ زدن و کردن استعمال میشود. در تهران این لفظ را با فتح «واو» استعمال میکنند و در قزوین با ضم «واو». (فرهنگ نظام). و آن مخفف تاب ول است مرکب از تاب بمعنی حرارت و ول که بلغت دری گل باشد و معنی ترکیبی آن گل آتش، چه بطریق مجاز داغ آتش را گل گویند چنانچه سامانی بدان تصریح کرده و الیق آن است که مخفف تاوول گوییم چه در اصل لغت دری تاب به «واو» است بجهت استکراه دو به «واو»، یکی را اسقاط کردند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). حباب گونه ای که از سوختگی یا بیماری چون منطقه بر پوست پدید آید.


حاد

حاد. (اِ) کلاغ و زاغ. (فرهنگ شعوری).

حاد. [دِن ْ] (ع ص) نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. راننده ٔ شتر بسرود و آواز. (منتهی الارب).

حاد. (اِخ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ شعوری شود.


تاول زدن

تاول زدن. [وَ / وِ زَ دَ] (مص مرکب) تاول کردن. آبله برآوردن. تَنَفﱡظ. رجوع به تاوِل و تاول کردن شود.

فارسی به عربی

حاد

حاد، حار، شدید الحراره، متحمس

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاول

آبله، آماس، برآمدگی

فرهنگ فارسی هوشیار

تاول کردن

(مصدر) تاول زدن آبله کردن.

عربی به فارسی

حاد

تیزرو , تیز , نوک تیز , حاد , بحرانی , زیرک , تیزنظر , تند , شدید () تیز , زیر , حساس , تیز (زاویه ء حاد , زاویه تند) , برنده , قاطع , دندان پیشین , ثنایا , نافذ , زیاد , سخت , شدید , قوی , مشتاقانه , سخت گیر , طاقت فرسا , شاق , نوک دار , زننده , تیز کردن , سرازیر , سراشیب , گزاف , فرو کردن (در مایع) , خیساندن , اشباع کردن , شیب دادن , مایع (جهت خیساندن)

فرهنگ معین

تاول

(وَ یا وِ) (اِ.) برآمدگی و تورم پوست بر اثر سوختگی یا ساییدگی.

معادل ابجد

تاول پوستی حاد

928

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری